شنیدم که وقتی سحرگاه عید
ز گرمابه آمد برون با یزید
یکی طشت خاکسترش بیخبر
فرو ریختند از سرایی به سر
همی گفت شولیده دستار و موی
کف دست شکرانه مالان به روی
که ای نفس من در خور آتشم
به خاکستری روی درهم کشم؟
معنی: در صبح یک روز عید، بایزید بسطامی (از عرفای بزرگ ایران) از حمام بیرون آمد. از پنجره یکی از خانه ها داشتند یک تشت خاکستر را بیرون میریختند که از قضا بر سر او ریخته شد(در قدیم خاکستر کرسی یا خاکروبه خانه را در کوچه میریختند- هنوز فاضلاب و شهرداری نبود خب!)
بایزید در حالیکه موها و سرپوشش کثیف شده بود، با کف دست صورتش را پاک می کرد و شکر می کرد و می گفت: ای نفس! من لایق آتش دوزخ هستم. پس جا ندارد که از یک خاکستر اخم و ناراحتی کنم.
پ.ن. آه