احساس می کنم؛
نخواهم توانست یا قادر نخواهم بود که همانند آنچه والدینم برایم انجام می دهند را برای فرزندانم انجام بدهم.
پست مرتبط از جناب سعدی:
سالها بر تو بگذزد که گذار نکنی سوی تربت پدرت
تو بجای پدر چه کردی خیر؟ تا همان چشم داری از پسرت
یادم باشد؛
اگر صفتی یا رفتاری را در کسی نپسندیدم،
آن صفت را در خود بمیرانم و آن رفتار را هرگز بروز ندهم.
اعتراف میکنم؛
کتاب که می بینم، دلم غنج می رود. دست خودم نیست. قند توی دلم آب می شود.
گاهی آرزو می کنم در یک جزیره متروک و دور افتاده گرفتار شوم که درختان کتاب داشته باشد.
at the end is where i begin
پ.ن. نمیدانم کجا شنیده ام!
پ.پ.ن. ولی مطمئنم هیچ ربطی به آن نتایجی که با جستجوی عبارت بالا در گوگل می آید ندارد!
I never lie. But if i'm to do so;
i'll made up one so hard and fast that holds water!
اعتراف میکنم از این مفهومِ بکار رفته در فیلم* ها که عقیده آدم بدها است و می گوید:
" آزادی فقط توهم است
و می خواهد انسان را آزاد کند از
آزادی "
خوشم آمد !
* the Avengers
جایی که یک نیمه خدا (ثور) میاید برادرش را که زندانیِ انسان ها شده است، میدزدد که ببرد به سیاره خودشان برای محاکمه؛
کاپیتان آمریکا: خانم، فقط یک خدا وجود دارد و تا جایی که به یاد دارم اینطوری لباس نمی پوشد
چرا در هرفیلمی که خطری شهر را تهدید میکند اولین فکری که به کله مسئولین میاید:
شهر را خالی کنید( evac ) است؟